تو شدي محو من و آنچه خودت ميداني
من شدم عاشق اين حال تو در مهماني
اشتياق تو به رفتن همه را حيران كرد
همه گريان و تو برعكس همه خنداني
سنگ ها نقل عروسي تو شد در ميدان
باز شمشير در اين معركه مي چرخاني
آه از اين غم كه عروسي به عزا شد تبديل
ديده ها هست دم خيمه همه باراني
تازه داماد چرا زلف تو پر خون شده است
چه عروسي عجيبي چه حنا بنداني
ماه من ماه عسل رفتن تو كشت مرا
من فقط مانده ام و اين تن و سرگردان
پاشو قاسم كه عروس ات به اسارت نرود
پاشو قاسم كه هوا بي تو شود طوفاني
بايد از سينه بلندت كنم از روي زمين
گفته بودي همه جا در بغلم مي ماني
- چهارشنبه
- 15
- اسفند
- 1397
- ساعت
- 18:31
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه