• دوشنبه 3 دی 03


متن شعر و مدح حضرت علی اصغر(ع) -(شد چو خرگاه امامت چون صدف)

1651
2

شد چو خرگاه امامت چون صدف
خالی از درهای دریای شرف

شاه دین را گوهری بهر نثار
جز در غلطان نماند اندر کنار

شیرخواره شیر غاب پر دلی
نعت او عبدالله و نامش علی

در طفولیت مسیح عهد عشق
انی عبدالله گو در مهد عشق

بهر تلقین شهادت تشنه کام
از دم روح القدس در بطن مام

ماهی بحر لدّنی در شرف
ناوک نمرود امت را هدف

داده یادش مام عصمت جای شیر
در ازل خون خوردن از پستان تیر

کودکی در عهد مهد استاد عشق
داده پیران کهنرا باد عشق

طفل خرد اما بمعنی بس سترک
کز بلندی خرد بنماید بزرک

خود کبیر است او چه بنماید صغیر
در میان سبعۀ سیاره تیر

عشق را چون نوبت طغیان رسید
شد سوی خیمه روان شاه شهید

دید اصغر خفته در حجر رباب
چون هلالی در کنار آفتاب

چهرۀ کودک چو دردی برک بید
شیر در پستان مادر ناپدید

با زبان حال آنطفل صغیر
گفت با شه کی امیر شیر گیر

جمله را دادی شراب از جام عشق
جز مرا کمتر نشد زان کام عشق

طفل اشکی در کنار افتاده ام
مفکن از چشمم که مردم زاده ام

گر چه وقت جانفشانی دیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد

زانمئی کز وی چو قاسم نوش کرد
نوعروس بخت در آغوش کرد

زانمئی کاکبر چو رفت از وی ز پا
با سر آمد سوی میدان وفا

جرعۀ از حجام تیر و دشنه ام
در گلویم ریز که بس تشنه ام

تشنه ام آبم ز جوی تیر ده
کم شکیبم خون بجای شیر ده

تا نگرید ابر کی خندد چمن
تا نگرید طفل کی نوشد لبن

شه گرفت آنطفل مه اندر کنار
یافت درّی در دل دریا قرار 

آری آری مه که شد دورش تمام
در کنار خود بود او را مقام

برد آن مه را بسوی رزمگاه
کرد رو با شامیان روسپاه

گفت کای کافر دلان بدسگال
که برویم بسته اید آب زلال

گر شما را من گهنکارم به پیش
طفل را نبود کنه در هیچ کیش

آب تا پیدا و کودک تا صبور
شیر از پستان مادر گشته دور

چون سزد که جان سپارد با کرب
در کنار آب ماهی تشنه لب

زین فراتی که بود مهر بتول
جرعه بخشید بر سبط رسول

شاه در گفتار کودک گرم خواب
که ز نوک ناوکش دادند آب

در کمان بنهاد تیری حرمله
او فتاد اندر ملایک غلغله

رست چون تیر از کمان شوم او
پر زنان بنشست در حلقوم او

چون درید آنحلق تیر جانگداز
سر ز بازوی یدالله کرد باز

الله الله اینچه تیر است و کمان
کس نداده اینچنین تیری نشان

تا کمان زه خورده چرخ پیر را
کس ندیده دو نشان یک تیر را

تیر کز بازوی آنسرور گذشت
بر دل مجروح پیغمبر گذشت

نوک تیر و حلق طفلی ناتوان
آسمانا باؤگون بادت کمان

شه کشید آن تیر و گفت ایداورم
داوری خواه از گروه کافرم

نیست این نو باوۀ پیغمبرت
از فصیل ناقه کمتر در برت

کز انین او ز بیداد نمود
برق غیرت زد بر آنقوم عنود

شه ببالا میفشاند آنخون پاک
قطرۀ زان برنگشتی سوی خاک

پس خطاب آمد بسکان ملاء
که فرود آئید در دشت بلا

بنگرید آنکودکان شاه عشق
که چه سان آرند بر سر راه عشق

بنگرید آنمرغ دست آموز عرش
که چه سان در خون همی غلطید بفرش

ره که پیران سر نبردندش بجهد
چون کند طی یکشبه طفلان مهد

این نگارین خون که دارد بوی طیب
تحفۀ سوی حبیب است از حبیب

در ربائید این نگار پاک را
پرده گلناری کنید افلاک را

کآید اینکه مهر پرور ماه ما
یکدم دیگر به مهمانگاه ما

در ربائید این گهرهای ثمین
که نباید دانۀ زان بر زمین

باز داریدش نهان در گنجبار
کز حبیب ماست ما را یادگار

قطرۀ زینخون اگر ریزد بخاک
گردد عالم گیر طوفان هلاک

تیر خورده شاهباز دست شاه
کرد بر روی شه آسیمه نگاه

غنچۀ لب بر تبسم باز کرد
در کنار باب خواب ناز کرد

وه چگویم من که آنطفل شهید
اندران آئینه روشن چه دید

وانگشودن لب بلب خندان چه بود
وان نثار شکر و قند از چه بود

رمز کنت کنز بودش سر بسر
زیر آنلب خنده شیرین مستتر

رمز خلق آدم و حوا ز گل
وانجود قدسیان پاک دل

رمز بعث انبیای پر شکیب
وان صبوری بر بلایای حبیب

رمزهای نامۀ عهد الست
که شهید عشق با محبوب بست 

پس ندا آمد بدو کایشهریار
این رضیع خویش را بر ما گذار

تا دهیمش شیر از پستان حور
خوش بخوابانیمش اندر مهد نور

پس شه آن دُرّ ثمین در خاک کرد
خاک غم بر تارک افلاک کرد

آری آری عاشقان روی دوست
اینچنین قربانی آرد سوی دوست

عشق را مادر ز زاد استر و لست
عاشقانرا قاف وحدت مسکن است

اندر آن کشور که جای دلبر است
نه حدیث اکبر و نه اصغر است

  • سه شنبه
  • 21
  • اسفند
  • 1397
  • ساعت
  • 11:29
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران