بس که میدان رفتن تو ، بر عمویت مشکل است
دست یابی تو ، بر این آرزویت مشکل است
دیگر از هجران مگو ، ای یادگار مجتبی
بر مشام جان ، فراق عطر و بویت مشکل است
بر دلم آتش مزن ، ای میوه قلب حسن
چون مرا بشنیدن این گفتگویت مشکل است
سن تو جانا مناسب با چنین پیکار نیست
جنگ تو ، با لشکری در روبرویت مشکل است
سخت باشد ، ناسزا بشنیدن از هر ناکسی
گفتگو با دشمن بی آبرویت مشکل است
ای که واجب نیست ، در این سن تو ، صوم و صلوه
تشنه لب در کربلا ، با خون وضویت مشکل است
بهر میدان رفتن خود ، اشک بر دامن مریز
نور چشمم ، جنگ کردن ، با عدویت مشکل است
ای که از داغ حسن ، گرد یتیمی بر سرت
دیدن اندر خاک و خون ، رخسار و مویت مشکل است
چون به جان مجتبی ، دادی قسم ، اینک برو
گرچه دل برکندن از روی نکویت مشکل است
میروی و ، میکنم سوی تو با حسرت نگاه
گر چه در هجران ، نظر کردن به سویت مشکل است
بسکه صحرا ، پر خروش از لشگر باطل بود
حق شنیدن از لب تکبیر گویت مشکل است
تا سلامت بینمت ، کردم شتاب از خمیه گاه
لیک ، با انبوه دشمن ، جستجویت مشکل است
بسکه ابر خاک و خون ، بگرفته روی ماه تو
از پس این پرده ها ، دیدار رویت مشکل است
در دم جان دادنت ، گفتی : عمو جانم بیا
غرفه در خون ، دیدن تو ، بر عمویت مشکل است
گر نباشد چشمة چشمان گریانت ( حسان )
زین همه آلودگیها ، شست و شویت مشکل است
شاعر:حبیب چایچیان(حسان)
- یکشنبه
- 12
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 16:38
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه