◾شهادت حضرت
◾موسیبنجعفر(ع)
کنج زندان نفس نفس میزد
آه زندان چقدر دلگیر است
مونسی جز غم جدایی نیست
مونسش دانههای زنجیر است
اینکه در چاه غم اسیر شده
اینکهافتادهازنفسموساست
پسر فاطمه عزیز خدا
سرّ یاسین و رمز اوادناست
روزه بود و اسیر غمها شد
ضربهی تازیانه افطارش
بین سجده خدا خدا میکرد
یادش آمد ز داغ مسمارش
تا لگد خورد گفت ای مادر
چقدر غصه پشت در داری
بین کوچه میان خانه کتک
بیجهتنیست اینکه تبداری
بیهوا سیلی ازعدوخوردم
یاد سیلی کوچه افتادم
یکدوباری زهوشرفتم وباز
با لگد بود باز جان دادم
صورتم،سینهام،خدا،کمرم
درد افتاده بر تن خسته
طلب مرگ از خدا کردم
زهر آمد دهان من بسته
به روی دامن رضا سرمن
لحظهی باشکوه را دیدم
یاد جد غریبم افتادم
ناگهانمنبهخویشلرزیدم
سر اکبر به دامن بابا
جانجدمبهلب رسیدایوای
زینب آمد برای یاری شاه
معجرش رو تن کشیدایوای
ولدی یاعلی صدایش کرد
پلکهایش به روی هم افتاد
گفت بابا سخن بگو بامن
صورتش را به بصورتش بنهاد
قسمش داد جان زهرا و
گفت برخیز ای زمین خورده
گفت زینب بیا علمدارم
که حسینم گمان کنم مرده
- پنج شنبه
- 8
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 17:52
- نوشته شده توسط
- م-مطلق
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه