هفتمین قبله اسلام ابا ابراهیم
کاظم غیظ و در فیض خداوند رحیم
رویش آن نور که در طور عیان شد به کلیم
منجی موسی جان مهلک فرعون رجیم
بود چون ذات خداوند بری از همه عیب
خادم درگه او موسی عمران و شعیب
موسی آن نور تجلی که شد از طور پدید
وان ندائی که ز حق انی انا لله شنید
وانچه ز القای عصا و ید بیضاش رسید
ار نی گفت و بجز مهلکه قوم ندید
بود از این موسی درتیه اعادی مسجون
بود از این موسی مقتول ز زهر هرون
نور طور شرف از نور رخش مقتبس است
موسی اندر طلبش بهر شهاب قبس است
لا تخف انک الاعلاش در ابلاغ بس است
دیدن روی ویش از ارنی ملتمس است
جلوه گر نور حق از سینه سیناش بود
خرّ موسی صعقا از رخ زیباش بود
رخ یوسف دل هارون کف موسی بودش
علم خاتم ره آدم دم عیسی بودش
دانش خضر وخلیل آیت شعیا بودش
آنچه خوبان همه را بود بتنها بودش
فخر احفاد نبی سید اولاد خلیل
شرف دوده فرخنده فر اسمعیل
حضرت اکرم او داد با سلام رواج
فیض عیسی دم او شد بهمه درد علاج
مهر و قهرش که دو بحرند عظیم الامواج
آن یکی عذب فرآت آمد و این ملح اجاج
نیل مصر ار چه نبوده است ز یک بحر فزون
بهر سبطی همه شد آب و بقبطی همه خون
درگه افخمش ابواب حوائج بودا
حضرتش سلم و مرقات معارج بودا
اومقدم پی انتاج نتایج بودا
همه جا و بهمه درد معالج بودا
سر مکنون خدا مظهر الطاف اله
بهمه سرّ الهی بکماهی آگاه
رفت سالی ببهانه سفر مکه رشید
در مدینه بسر قبر پیمبر چه رسید
عذر بدتر ز گنه گفت چه فرعون پلید
کی رسول عربی اجر تو را باد مزید
ترسم ار من نرسانم بسلیلت یاسا
مسلمین را برسد شق عصا از موسی
ضاعف الله عذابه ز بر چشم رسول
حکم کرد آنکه کشیدند جگر بند رسول
برد با خواری و گشتش سوی بغداد وصول
داد در محبس فضل بن ربیعش چه نزول
گفت تا سخت بگیرند بر او در محبس
نکند یاری و غمخواری احوالش کس
سالها محبس فضل بن ربیعش جا بود
زیر زنجیر گران بار ز سر تا پا بود
همدمش حضرت وحی صمد یکتا بود
روزها روزه و در ذکر خدا شبها بود
همه جا در همه احوال خدا یارش بود
روز و شب حمد و ثنا ورد و دعا کارش بود
داشت در محبس هارون بخدا راز و نیاز
روز و شب بر سر سجاده طاعت به نماز
گاه با ناله و زاری و گهی سوز و گدار
گفت راز دل سودا زده با واقف راز
کی خدائی که بجز درگه تو نیست مناص
کاش میگشتم از این محبس تاریک خلاص
یعنی ای کاش مرا مرگ مقرر میشد
وقت فارغ شدن موسی جعفر میشد
عالم هستی من عالم دیگر میشد
مخلص محبس این ظالم ابتر میشد
که ندارم نکنم ناله شبگیر دگر
نیست بر پیکر من طاقت زنجیر دگر
تا بزندان بلا جسم شریفش فرسود
حلم فرمود در اجرای قضا صبر نمود
بسکه بنمود در آنحبس بمعبود سجود
با عبای تهی از شخص ور افرق نبود
مبتلا بود بحرمان و بهجران عیال
داشت در حبس وطن هفت و یا هفده سال
خواست از فضل چه هارون دغا قتل امام
دیدکورا به چنین ظلم نباشد اقدام
گفت از اینجا بدهیدش بدگر جای مقام
محبس سندی بن شاهک دون نجل حرام
برد در حبس و بسی صدمه ز بیداد زدش
تازیانه به بدن شحنه بغداد زدش
عاقبت زهر جفا زد ز شقاوت برطب
شحنه را داد و از او کشتن شه کرد طلب
داد با ظلم چه خورد شه فرخنده حسب
کرد اثر بر جگر ودست و دهان سینه و لب
علم الله کز آن زهر بقلبش چه رسید
بیکس و یار بزندان بلا گشت شهید
تا سه روزش چه تن پاک بجا ماند بخاک
چار حمال شده حامل آن پیکر پاک
ناسزا گفتن و هتاکی قوم بی باک
شیعیانرا بدل غمزده زد از غم چاک
بگرفت آن بدن طیب و با صد اعزاز
کرد مدح و کفن قیمتیش کرد نیاز
عاقبت آن قمر یثرب و خورشید حجاز
داشت غسل و کفن و محمل و تابوت و نماز
نه کس از تاب عطش قلب شریفش بگداخت
نه کسی اسب جفایش بتن عریان تاخت
نه بریدند سرش را لب عطشان ز قفا
نه کسی دست شریفش ز بدن کرد جدا
نه سرش بر سر نی رفت نه در طشت طلا
هیچکس بر لب عطشان نزدش چوب جفا
بفدای سرت ای سید مظلوم حسین
که شدی نزد دو شط زآب تو محروم حسین
گر بمحشر بشفاعت لب خود وا نکنی
احدی را سوی فردوس برین جا نکنی
نظر لطف اگر جانب «#یحیی» نکنی
هیچکس را چه وی افسرده و رسوا نکنی
وای بر حال تباه وی و روی سیهش
وای بر نامه اعمال سیاه از گنهش
- شنبه
- 10
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 16:6
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه