دو چشم آل الله دوباره گریان است
که یوسف زهرا به کنج زندان است2
بابِ حاجات عالم تنهاست غربتش از دو چشمش پیداست
غم ریزد از لبش با حرفِ هر شبش
آتش زند به دل خلِصنی یاربش
آقام غریب آقام4
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چو عمه اش ، سهمش غمِ اسارت شد
به دست زندانبان به او جسارت شد2
دیگر از زندگانی سیر است پیکرش در غل و زنجیر است
دلها مکدر است دیده ز خون تر است
بر سینه ها غمِ موسی بن جعفر است
آقام غریب آقام4
- یکشنبه
- 11
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 15:42
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مهدی مقیمی
ارسال دیدگاه