گریه اگر که من به شب تار می کنم
بالله فقط معامله با یار می کنم
تا اینکه شیعیان همه از غم رها شوند
تا از بلا جدا شده ،این کار می کنم
ترسم بیاید و نشناسد مرا رضا
لحظه شماری از پی دیدار می کنم
چشم فلک ندیده چو من روزه دار،من
تنها به سیلی و لگد افطار می کنم
وقتی که سلسله به تنم می رود فرو
هر لحظه یاد سینه و مسمار می کنم
یا فاطمه به جان تو،تا می زند مرا
یاد از شکستن سر و دیوار می کنم
******
شائق
- سه شنبه
- 13
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 6:39
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه