قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریبوار پیامی به آشنا بنویسم
نرفته یک غمم از دل، غمی دگر رسد از راه
ز خانۀ دل تنگ و برو بیا بنویسم
غریبی من و دل را کسی چه داند و بهتر
که مویههای غریبانه با رضا بنویسم
پی رضای امام رئوف بودم و گفتم
روم به توس ولیکن ز کربلا بنویسم
به یاد کودکی و درس و مشق و مدرسه افتم
دوباره مشق ز بابا و طفل و آب نویسم
چه کودکانه و خوشباورانه بود و فسانه
نه آبی آمد و نه باب، من چرا بنویسم؟
گهی ز پشت حسین و گهی ز فرق اباالفضل
یکییکی که شنیدم، دو تا دو تا بنویسم
به یاد قامت عباس و دست و همت سقا
رسا اگر چه نگویم ولی رثا بنویسم...
به فرش خاک بیابان، به عرش نیزه دونان
تنی جدا بسرایم، سری جدا بنویسم
چه بر سر تنش آمد؟ ز من مپرس که باید
ز توتیا شده در چشم بوریا بنویسم
بنیاسد! بگذارید من به قبر شهیدان
غزل نه قطعه از آن قطعهقطعهها بنویسم...
منبع : شعر هیئت
- سه شنبه
- 10
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 12:12
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حاج علی انسانی
ارسال دیدگاه