اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
بساط شعر کریمانه را رقم بزنم
و از نگاه پر از اشتیاق دم بزنم
به کاشی در ساعت نوشته است چنین
«سپهر سوده به خاک درش هماره جبین»
خدا کند که همیشه فدایتان باشم
کبوتری بشوم در هوایتان باشم
که خط آبی گلدستههایتان باشم
اسیرتان شدهام...؛ خاک پایتان باشم
رسیده از لب بابا به ما ارادت قبل
دو روز فاصله افتاده از زیارت قبل
نمک چشیدۀ مهر تو «حوضِ سلطان» است
همیشه شاعرتان قطرههای باران است
قرار آینهها روبروی ایوان است
ببین که قلب ترک خوردهام بیابان است
شبیه گرد و غبارم ولی پر از دردم
به خویش آمدم و در زمان سفر کردم
رساندهاند به قم ردّ پای محزون را
تو آمدی و به هم ریختی قانون را
نبردهای به خراسان، دل پر از خون را
ببین کنار خودت شوق اشعریون را
سلام خواهر خورشید، آمدی از دور
که با حضور تو بیتم شدهست بیتالنور
«رواق منظر چشم من آستانۀ توست»
رسالت سفر عشق روی شانۀ توست
تبسم همه از لطف بیکرانۀ توست
چه عاشقانه در این قلب شهر، خانۀ توست
رسید بارش باران عشق، هفده روز
کویر قم به نگاه تو ایستاده هنوز
میان حوض حرم شوق آسمان ماندهست
هنوز عطر گل «باغ بابِلان» ماندهست
کنار پنجرهها پلک نیمهجان ماندهست
صدای خستۀ یک دختر جوان ماندهست
که گفت: چادرتان جا برای ما دارد؟
خوشا به حال کسی که فقط تو را دارد
میان برف به سویت کشیده شد راهم
دخیل آینههایم، نفس نفس آهم
رسید تا به ضریح تو دست کوتاهم
به غیر سایۀ تو سایهای نمیخواهم
بگیر در حرمت دستهای خالی را
نبین گناه مرا و شکسته بالی را...
به سجده میروم و مثل ابر میبارم
مطهّر است دلم، حال بهتری دارم
به نور مسجد بالاسرت گرفتارم
ستارگان حرم روشناند و بیدارم
چه سرخوشانه کسی گفت در دل حرمت
که درسِ خارج ماه است داخل حرمت
نه حاج مولویام من، نه مثل کوثریام
نه مثل میثم و پروانه مست نوکریام
نه لایق صفت پاک ذرّه پروریام
نگاه کن به دل کوچک و کبوتریام
تمام حرف دلم را شنیدهای بانو
و لحظه لحظه به دادم رسیدهای بانو
- چهارشنبه
- 11
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 15:19
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
علی پورزمان
ارسال دیدگاه