راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
مینهد هر ساعتی بر خاطرم باری چو کوه
خوف آن ساعت که با روی چو کاه آری مرا
راه باریک است و شب تاریک، پیش خود مگر
با فروغ نور آن روی چو ماه آری مرا
رحمتی داری، که بر ذرات عالم تافتهست
با چنان رحمت عجب گر در گناه آری مرا...
دفتر کردارم آن ساعت که گویی: باز کن
از خجالت پیش خود در آه آه آری مرا...
خاطرم تیرهست و تدبیرم کژ و کارم تباه
با چنین سرمایه کی در پیشگاه آری مرا؟..
- پنج شنبه
- 12
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 12:0
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
اوحدی مراغهای
ارسال دیدگاه