بیا تا برآریم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا ز گل
به فصل خزاندر نبینی درخت
که بی برگ مانَد ز سرمای سخت
برآرد تهی دستهای نیاز
ز رحمت نگردد تهیدست باز
مپندار از آن در که هرگز نبست
که نومید گردد برآورده دست...
همه طاعت آرند و مسکین نیاز
بیا تا به درگاه مسکیننواز
چو شاخ برهنه برآریم دست
که بی برگ از این بیش نتوان نشست
خداوندگارا نظر کن به جود
که جرم آمد از بندگان در وجود
گناه آید از بندۀ خاکسار
به امّید عفو خداوندگار
کریما به رزق تو پروردهایم
به اِنعام و لطف تو خو کردهایم
گدا چون کرم بیند و لطف و ناز
نگردد ز دنبال بخشنده باز
چو ما را به دنیا تو کردی عزیز
به عُقبا همی چشم داریم نیز
عزیزیّ و خواری تو بخشی و بس
عزیز تو خواری نبیند ز کس
خدایا به عزت که خوارم مکن
به ذُلّ گنه شرمسارم مکن
مسلط مکن چون منی بر سرم
ز دست تو بِه گر عقوبت برم...
مرا شرمساری ز روی تو بس
دگر شرمسارم مکن پیش کس
گرم بر سر افتد ز تو سایهای
سپهرم بُود کمترین پایهای
اگر تاج بخشی، سرافرازدَم
تو بردار تا کس نیندازدَم
تنم میبلرزد چو یاد آورم
مناجات شوریدهای در حرم
که میگفت شوریدۀ دلفکار
الها ببخش و به ذُلّم مدار
همی گفت با حق به زاری بسی
میفکن که دستم نگیرد کسی
به طفلم بخوان و مران از درم
ندارد به جز آستانت سرم
تو دانی که مسکین و بیچارهایم
فروماندۀ نفس اَمّارهایم
نمیتازد این نَفْس سرکش چنان
که عقلش تواند گرفتن عنان...
به مردان راهت که راهی بده
وز این دشمنانم پناهی بده
خدایا به ذات خداوندیات
به اوصاف بیمثل و مانندیات
به لبَّیک حُجاج بیتالحرام
به مدفون یثرب علیهالسَّلام...
به طاعات پیران آراسته
به صدق جوانان نوخاسته
که ما را در آن ورطۀ یکنفس
ز ننگ دو گفتن به فریاد رس
امید است از آنان که طاعت کنند
که بیطاعتان را شفاعت کنند
به پاکان کز آلایشم دور دار
وگر زَلّتی رفت معذور دار
به پیرانِ پشت از عبادت دو تا
ز شرم گنه دیده بر پشتِ پا
که چشمم ز روی سعادت مبند
زبانم به وقت شهادت مبند
چراغ یقینم فرا راه دار
ز بد کردنم دست، کوتاه دار
بگردان ز نادیدنی دیدهام
مده دست بر ناپسندیدهام...
مرا گر بگیری به انصاف و داد
بنالم که لطفت نه این وعده داد
خدایا به ذلت مران از درم
که صورت نبندد دری دیگرم
ور از جهل غایب شدم روزِ چند
کنون کآمدم در به رویم مبند...
خدایا به غفلت شکستیم عهد
چه زور آورد با قضا دستِ جهد؟
چه برخیزد از دست تدبیر ما؟
همین نکته بس عذر تقصیر ما...
- جمعه
- 13
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 18:13
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سعدی شیرازی
ارسال دیدگاه