دیدم گل تازه چند دسته
بر گنبدی از گیاه رُسته
گفتم: چه بود گیاه ناچیز
تا در صف گل نشیند او نیز
بگریست گیاه و گفت: خاموش
صحبت نکند کرم فراموش
گر نیست جمال و رنگ و بویم
آخر نه گیاه باغ اویم؟
من بندۀ حضرت کریمم
پروردۀ نعمت قدیمم
گر بى هنرم وَ گر هنرمند
لطف است امیدم از خداوند
با آنکه بضاعتى ندارم
سرمایۀ طاعتى ندارم
او چارۀ کار بنده داند
چون هیچ وسیلتش نماند
رسم است که مالکان تحریر
آزاد کنند بندۀ پیر
اى بار خداى عالمآراى
بر بندۀ پیر خود ببخشاى
«سعدى»! ره کعبۀ رضا گیر
اى مرد خدا! دَر خدا گیر
بدبخت کسى که سر بتابد
زین در، که درى دگر بیابد؟
- جمعه
- 13
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 18:31
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سعدی شیرازی
ارسال دیدگاه