ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
حال دل خویش را چه گویم با تو
ناگفته تو خود هزار چندان دانی
یا رب مکن از لطف پریشان ما را
هرچند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم
محتاج به غیر خود مگردان ما را
ای خالق خلق رهنمایی بفرست
بر بندۀ بینوا، نوایی بفرست
کار من بیچاره گره در گره است
رحمی بکن و گرهگشایی بفرست
یارب به کرم بر من درویش نگر
در من منگر در کرم خویش نگر
هرچند نیم لایق بخشایش تو
بر حال من خستۀ دلریش نگر
یارب تو چنان کن که پریشان نشوم
محتاج برادران و خویشان نشوم
بیمنت خلق خود مرا روزی ده
تا از در تو بر درِ ایشان نشوم
یارب ز قناعتم توانگر گردان
وز نور یقین دلم منور گردان
روزیِّ من سوختۀ سرگردان
بیمنّت مخلوق میسَّر گردان
یارب تو به فضل، مشکلم آسان کن
از فضل و کرم درد مرا درمان کن
بر من منگر که بیکس و بیهنرم
هرچیز که لایق تو باشد آن کن
ای جملۀ بیکسان عالم را کس
یک جو کرمت تمام عالم را بس
من بیکسم و تو بیکسان را یاری
یارب تو به فریاد منِ بیکس رس
غمناکم و از کوی تو با غم نروم
جز شاد و امیدوار و خرم نروم
از درگه همچون تو کریمی هرگز
نومید کسی نرفت و، من هم نروم
- چهارشنبه
- 1
- خرداد
- 1398
- ساعت
- 17:23
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
ابوسعید ابوالخیر
ارسال دیدگاه