دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعۀ پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینۀ وصف جمال
که در آنجا خبر از جلوۀ ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آنروز به من مژدۀ این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کزآن شاخ نباتم دادند
همت «حافظ» و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
- پنج شنبه
- 2
- خرداد
- 1398
- ساعت
- 17:6
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حافظ شیرازی
ارسال دیدگاه