جانم آمد بر لب از غم تو زینب
از پریشانی تو شده روزم چون شب
دخترم گریه نکن قلب مرا می شکنی
صبر کن تا که بگویم به تو امشب سخنی
دخترم باش صبور
ای عزیز دل و جان مکن اینقدر فغان
من دگر رفتنی ام ولی آرام بمان
طاقتی نیست به تن تا که ببینی سر من
وای از راس بریده روی نی دختر من
دخترم باش صبور
گر سرم بشکسته تن ضعیف و خسته
مخوری غم،پدرت گر زپا بنشسته
سر بشکه ام از اوج بلاها شد دور
سر پر خون حسینم برود کنج تنور
دخترم باش صبور
- دوشنبه
- 6
- خرداد
- 1398
- ساعت
- 17:54
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه