روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
بینشانی تو و حيرانم از اين راز كه من
هر كجا مینگرم از تو نشان میبينم
دل هر ذره تجلیگه مهر رخ توست
نتوان گفت چه اسرار نهان میبينم
باد با زمزمه تسبيح تو را میخواند
آب را ذكر تو جاری به زبان میبينم
نور روی تو نه تنها به دل سينا تافت
كه من اين نور ز هر ذره عيان میبينم
چه تماشایی و زيباست جمال تو كه من
هرچه چشم است به رويت نگران میبينم
به تو سوگند كه در موقع طوفان بلا
ياد تو مايۀ آرامش جان میبينم
بر در خويش «شفق» را به گدايی بپذير
كه گدايان تو را به ز شهان میبينم
- پنج شنبه
- 6
- تیر
- 1398
- ساعت
- 15:24
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
محمدحسین بهجتی
ارسال دیدگاه