ذكر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زير قدمهای شما جان میريخت
هرچه درد است به اميّد دوا آمده بود
از كفِ دست دعای همه درمان میريخت
عطر در عطر در ايوان حرم گل پاشید
باد بر دوش همه زلف پريشان میريخت
نور در آينههای حرمت گل میكاشت
از نگاه در و ديوار گلستان میريخت
روی انگشت همه ذکر دعا پَر میزد
از ضريح لب تو آيۀ احسان میريخت
چشم در قاب مفاتيح تو را خط میبرد
روی اسليمی لب، نام تو طوفان میريخت...
روز بر قامت خورشيد فلک، شب در ماه
نور از چشمه خورشيد خراسان میريخت
- سه شنبه
- 11
- تیر
- 1398
- ساعت
- 14:12
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
غلامرضا شکوهی
ارسال دیدگاه