• سه شنبه 15 آبان 03


شعر غزل امام علی(ع) -(مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است)

455

مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرف‌هایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است

رطبش طعم نیشکر دارد، تا خدا نیت سفر دارد
از سرانجام خود خبر دارد، شوق پرواز او چه بسیار است!

زخم‌های دلش نمک خورده، بارها این چنین محک خورده
از علی گفته و کتک خورده، این برای هزارمین بار است

یاد آن روزهای خوب به خیر! که علی بود و میثم و سلمان
جمعشان جمع بود و می‌‌گفتند، رطبت کو؟ که وقت افطار است

در طلوعش غروب پیدا بود، آخر قصه خوب پیدا بود
چوبۀ دار او همین نخل است، لیف خرما طناب این دار است

با زبان علی تکلم کرد، رو به جمع غریب مردم کرد
تا دم مرگ هم تبسم کرد، گفت: این آرزوی تمار است،

که بمیرد فقط به عشق علی «که علی دست قادر ازلی‌ست
رشتۀ ماسوا به دست علی‌ست» سر این رشته ناپدیدار است

رشتۀ اتصال محکم شد، کمر نخل ناگهان خم شد
لحظه‌های عروج میثم شد، که همان لحظه‌های دیدار است

  • چهارشنبه
  • 12
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 13:33
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران