دعا کن هر گلی پرپر نمیرد
کسی با چشمهای تر نمیرد
دوباره جمعهای رد شد، دعا کن
دلم تا جمعۀ دیگر نمیرد
بهار آشنای باغ برگرد!
برای ما، برای باغ، برگرد!
به خون ما تبرها تشنه هستند
به جَدِّ لالههای باغ، برگرد!
دعا کن تا بهارِ این همه گل
بیاید بر مزار این همه گل
به شوق دیدن تو زنده ماندهست
دلِ چشمانتظار این همه گل
دوباره فصلی از بیرنگی باغ
غم ما و نگاه سنگی باغ
تو برمیگردی و یک صبح روشن
به پایان میرسد دلتنگی باغ
درختان بیشتر قد میکشیدند
برای برگ و بر، قد میکشیدند
به شوق دیدن خورشید رویت
علیرغم تبر قد میکشیدند
نوای رفته از نی خواهد آمد
و بارانی پیاپی خواهد آمد
چهقدر اندوه این پاییز تلخ است
بهارِ ناگهان کی خواهد آمد؟
در این دنیای خاکآلود، ای مرد!
عطش جاریست، رودارود، ای مرد!
تو با یک آسمان باران میآیی
کدامین جمعۀ موعود ای مرد؟
ز گلها یک اقاقی مانده، برگرد!
که آن هم اتّفاقی مانده، برگرد!
نمیدانی مگر از عمر این گل
فقط یک جمعه باقی مانده، برگرد!
دل ما و کویر تفته؟ برگرد!
خدا را ای بهار رفته؟ برگرد!
تمام جمعهها را صبر کردیم
اقلاً جمعۀ این هفته برگرد!
شب و آواری از دلواپسیها
و تکرار همین «کی میرسی»ها
نشد این جمعه، شاید جمعۀ بعد
رهایم میکنی از بیکسیها
- پنج شنبه
- 13
- تیر
- 1398
- ساعت
- 12:29
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
سید حبیب نظاری
ارسال دیدگاه