در محضر تو جانان چیزی نگویم
من آمدم پشیمان چیزی نگویم
وقتی که تو خبیری از روزگارم
از لحظه های عصیان چیزی نگویم
عمری بود که نفسم ، داده فریبم
ازخدعه های شیطان چیزی نگویم
این غصه ی فراق و دوریِ از تو
کرده مرا پریشان چیزی نگویم
اصلا خودت که بهتر دانی که هستم
از آن همه گناهان چیزی نگویم
حرفی ندارم آنجا وقتی بپرسی
پیش تو رب رحمان چیزی نگویم
حتی اگر نبخشی، این بنده ات را
حق داری و کماکان چیزی نگویم
جز معصیت ندارم در کوله بارم
در بین جمع خوبان چیزی نگویم
من آمدم گدایی آدابش این است
در ساحت کریمان چیزی نگویم
چشمم به صحبت آمد ، باران گرفته
بهتر که وقت باران چیزی نگویم
از تشنگی روزه روضه بسازم
در پیش شاه عطشان چیزی نگویم
در لحظه های آخر یارب مدد کن
جزیاحسین، حسین جان چیزی نگویم
*
مشرف به قتلگاه و روی بلندی
از خواهری پریشان چیزی نگویم
یک تشنه بین گودال ، افتاده خونی
از ظلم نیزه داران چیزی نگویم
زینب به کوفه و شام ... ، بهتر که دیگر
از بزم میگساران چیزی نگویم
حسین رحمانی- رمضان ۹۷
- پنج شنبه
- 13
- تیر
- 1398
- ساعت
- 13:25
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسین رحمانی
ارسال دیدگاه