ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم...
ما را نبود چون دگران خوشهچین کسی
چون مرغ دانهای به دهان برگرفتهایم
ای تو به دست لطف سبک کرده بارها
از تو مدد، که بار گران برگرفتهایم...
گفتی برو بنه سر و برگیر دل ز غیر
دیریست این نهاده و آن برگرفتهایم
چون برگرفت تشنه به لب آب را ز جوی؟
ما از درِ تو خاک چنان برگرفتهایم...
- شنبه
- 22
- تیر
- 1398
- ساعت
- 16:14
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
سیف فرغانی
ارسال دیدگاه