• سه شنبه 15 آبان 03


شعر مثنوی مناجات -(ای دوای درون خسته‌دلان)

718

ای دوای درون خسته‌دلان
مرهم سینۀ شکسته‌دلان

مرهمی لطف کن که خسته‌دلم
مرحمت کن که بس شکسته‌دلم

گرچه من سر به‌ سر گنه کردم
نامۀ خویش را سیه کردم

تو در این نامۀ سیاه مبین
کرَم خویش بین، گناه مبین...

با وجود گناه‌کاری‌ها
از تو دارم امیدواری‌ها

زآن‌که بر توست اعتماد همه
ای مراد من و مراد همه

تو کریمی و بی‌نوای توام
پادشاهی و من گدای توام

نی گدایی که این و آن خواهم
کام دل، آرزوی جان خواهم

بلکه باشد گدایی‌ام دردی
اشک سرخی و چهرۀ زردی

تا به راهت ز اهل درد شوم
برنخیزم، اگر چه گَرد شوم

چون به خاک اوفتم، به صد خواری
تو ز خاکم ز لطف برداری

گرچه در خوردِ آتشم چو شرر
نظری گر به من رسد چه ضرر...

بس بُوَد اين که سوختم يک‌بار
«و قِنا ربّنا عذابَ النّار»

آتش از چون منی چه افروزد؟
بلکه دوزخ ز ننگ من سوزد

گنهم بخش و طاعتم بپذير
که همين دارم از قليل و کثير

در شب تيره چون دهم جان را
همرهم کن چراغ ايمان را...

  • شنبه
  • 22
  • تیر
  • 1398
  • ساعت
  • 16:22
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران