ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
مرهمی لطف کن که خستهدلم
مرحمت کن که بس شکستهدلم
گرچه من سر به سر گنه کردم
نامۀ خویش را سیه کردم
تو در این نامۀ سیاه مبین
کرَم خویش بین، گناه مبین...
با وجود گناهکاریها
از تو دارم امیدواریها
زآنکه بر توست اعتماد همه
ای مراد من و مراد همه
تو کریمی و بینوای توام
پادشاهی و من گدای توام
نی گدایی که این و آن خواهم
کام دل، آرزوی جان خواهم
بلکه باشد گداییام دردی
اشک سرخی و چهرۀ زردی
تا به راهت ز اهل درد شوم
برنخیزم، اگر چه گَرد شوم
چون به خاک اوفتم، به صد خواری
تو ز خاکم ز لطف برداری
گرچه در خوردِ آتشم چو شرر
نظری گر به من رسد چه ضرر...
بس بُوَد اين که سوختم يکبار
«و قِنا ربّنا عذابَ النّار»
آتش از چون منی چه افروزد؟
بلکه دوزخ ز ننگ من سوزد
گنهم بخش و طاعتم بپذير
که همين دارم از قليل و کثير
در شب تيره چون دهم جان را
همرهم کن چراغ ايمان را...
- شنبه
- 22
- تیر
- 1398
- ساعت
- 16:22
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
هلالی جغنایی
ارسال دیدگاه