ای صفت خاص تو واجب به ذات
بسته به تو سلسلۀ ممکنات
گر نرسد قافله بر قافله
فیض تو در هم درَد این سلسله
کون و مکان شاهد جود تواند
حجت اثبات وجود تواند
دایرۀ چرخ، مدار از تو یافت
مرحلۀ خاک قرار از تو یافت...
دُرّ سخن را که گره کردهای
در صدف سینه تو پروردهای
عرصۀ گیتی که بُوَد باغسان
تربیت لطف تواَش باغبان...
سرو وی آن سایهورِ سربلند
کآمده از دست تهی بهرهمند...
بلبل آن طبع سخنپروران
در چمن نطق زبانآوران
این همه آثار که نادر نماست
بر صفت هستی قادر گواست...
تیغ زبان آخته چون سوسنیم
تیغ شناسایی تو میزنیم
بودی و این باغ دلافروز نی
باشی و میدان شب و روز نی
بحرِ بقایی تو و باقی سراب
مِنْک المَبدأ و اِلیکَ المآب
- شنبه
- 22
- تیر
- 1398
- ساعت
- 16:34
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
عبدالرحمان جامی
ارسال دیدگاه