• جمعه 2 آذر 03


مدح حضرت امیرالمومنین (ع) -(آن که صد مرتبه از روی تو تصویر کشید )

558

آن که صد مرتبه از روی تو تصویر کشید 
عاقبت گشت خجل، دست ز تحریر کشید 
دست نقّاش مریزاد که این قدر تو را 
گوییا چون الف از قدرت تقدیر کشید 
ساخت ظاهر به جهان معنی «ماهذا» را 
مگر این نقش تو آن مانی بی پیر کشید 
گر من دل شده از وصف تو لالم، چه عجب؟ 
هرکه دید این رخ زیبای تو، تکبیر کشید 
زهره اش آب نشد، در عجبم زین نقّاش 
اللّه! اللّه! به چه دل صورت این شیر کشید؟ 
ملک است او، به یقین نیست از افراد بشر 
آن که با نوک قلم، صورت این میر کشید 
سحر کرده است، بلی، بلکه مگر اعجاز است 
یا رب این موی میان را به چه تدبیر کشید 
گل رخسار تو را داد مصوّر چون رنگ 
آتش فتنه از او شعلۀ تشویر کشید 
خواست تا چشم تو را مست کشد نقّاشت 
شورشی کرد که در هر مژه صد تیر کشید 
بس که آشفته شد از پیچ و خم زلف کجت 
از دل خون شده یک نالۀ شبگیر کشید 
ساقیا باده بده باز، دل از حیرانی 
از «قرا داغ» مرا جانب «کشمیر» کشید 
از جمالت شده مستغرق دریای خیال 
زآن سبب خال گل روی تو تأخیر کشید 
بهر عطر سر زلفین تو نقّاش چه کرد 
شیروش پنجه زد و شیر ز شمشیر کشید 
ساقیا! باده مسلسل به من آور، هی! هی! 
از چه رو دور تو این بار چنین دیر کشید؟ 
مطلع صبح ازل ساخت بناگوش تو را 
مگر این را به سفیداب و تباشیر کشید؟ 
دید چون غنچۀ خندان تو را تا نقّاش 
محو گردیده یکی آه گلوگیر کشید 
در سر چاه زنخدان تو شد بس دل تنگ 
گفت اینجا نتوان تیر به نخجیر کشید 
بهر پا بند دلِ عاشق دیوانه و مست 
در خم زلف تو صد حلقۀ زنجیر کشید 
گردن و صدر و بر دوش تو را تا سر ناف 
صافتر کرد ز دریا شکر و شیر کشید 
زاهدا! رو تو بخور ملح و خل و نان شعیر 
کار ما بر می صاف و بت کشمیر کشید 
یا علی! نقش تو را کرد چو نقّاش تمام 
از عمل گشت خجل، آه ز تقصیر کشید 
خواست ظاهر بکند شکل عدوی تو به خلق 
رفت تا سگ بکشد، صورت خنزیر کشید 
زاهدا! خیز بزن در صف رندان قدحی 
پیر ما با دف و نی زیر ز تزویر کشید 
باز در مدح تو ای پادشه کون و مکان 
چو سکندر قلم تیغ جهانگیر کشید 
گشت مطرب خجل از نالۀ مستانه من 
رفت از پرده برون، جامۀ تغییر کشید 
به جز از حسرت دیدار خوشت یا مولا 
کافر است آن که به دل حسرت اکسیر کشید 
خاطرم بود خراب از غم ویرانی دل 
للّه الحمد که لطف تو به تعمیر کشید 
از ازل تا به ابد واقف سرّ تو نشد 
گر چهل چلّه همی زحمت تسخیر کشید 
پر ز گوهر شود از رشحۀ کلکم عالم 
کاین همه گوهر منظوم به تقریر کشید 
این قلم بازی من کشت مرا ای یاران 
رستم است پای مرا هرکه از این قیر کشید! 
می نترسد دگر از طعنۀ این خلق عوام 
تا «نباتی» ، به سر این ساغر تکفیر کشید 

  • پنج شنبه
  • 3
  • مرداد
  • 1398
  • ساعت
  • 13:7
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران