آن که صد مرتبه از روی تو تصویر کشید
عاقبت گشت خجل، دست ز تحریر کشید
.
دست نقّاش مریزاد که این قدر تو را
گوییا چون الف از قدرت تقدیر کشید
.
ساخت ظاهر به جهان معنی «ماهذا» را
مگر این نقش تو آن مانی بی پیر کشید
.
گر من دل شده از وصف تو لالم، چه عجب؟
هرکه دید این رخ زیبای تو، تکبیر کشید
.
زهره اش آب نشد، در عجبم زین نقّاش
اللّه! اللّه! به چه دل صورت این شیر کشید؟
.
ملک است او، به یقین نیست از افراد بشر
آن که با نوک قلم، صورت این میر کشید
.
سحر کرده است، بلی، بلکه مگر اعجاز است
یا رب این موی میان را به چه تدبیر کشید
.
گل رخسار تو را داد مصوّر چون رنگ
آتش فتنه از او شعلۀ تشویر کشید
.
خواست تا چشم تو را مست کشد نقّاشت
شورشی کرد که در هر مژه صد تیر کشید
.
بس که آشفته شد از پیچ و خم زلف کجت
از دل خون شده یک نالۀ شبگیر کشید
.
ساقیا باده بده باز، دل از حیرانی
از «قرا داغ» مرا جانب «کشمیر» کشید
.
از جمالت شده مستغرق دریای خیال
زآن سبب خال گل روی تو تأخیر کشید
.
بهر عطر سر زلفین تو نقّاش چه کرد
شیروش پنجه زد و شیر ز شمشیر کشید
.
ساقیا! باده مسلسل به من آور، هی! هی!
از چه رو دور تو این بار چنین دیر کشید؟
.
مطلع صبح ازل ساخت بناگوش تو را
مگر این را به سفیداب و تباشیر کشید؟
.
دید چون غنچۀ خندان تو را تا نقّاش
محو گردیده یکی آه گلوگیر کشید
.
در سر چاه زنخدان تو شد بس دل تنگ
گفت اینجا نتوان تیر به نخجیر کشید
.
بهر پا بند دلِ عاشق دیوانه و مست
در خم زلف تو صد حلقۀ زنجیر کشید
.
گردن و صدر و بر دوش تو را تا سر ناف
صافتر کرد ز دریا شکر و شیر کشید
.
زاهدا! رو تو بخور ملح و خل و نان شعیر
کار ما بر می صاف و بت کشمیر کشید
.
یا علی! نقش تو را کرد چو نقّاش تمام
از عمل گشت خجل، آه ز تقصیر کشید
.
خواست ظاهر بکند شکل عدوی تو به خلق
رفت تا سگ بکشد، صورت خنزیر کشید
.
زاهدا! خیز بزن در صف رندان قدحی
پیر ما با دف و نی زیر ز تزویر کشید
.
باز در مدح تو ای پادشه کون و مکان
چو سکندر قلم تیغ جهانگیر کشید
.
گشت مطرب خجل از نالۀ مستانه من
رفت از پرده برون، جامۀ تغییر کشید
.
به جز از حسرت دیدار خوشت یا مولا
کافر است آن که به دل حسرت اکسیر کشید
.
خاطرم بود خراب از غم ویرانی دل
للّه الحمد که لطف تو به تعمیر کشید
.
از ازل تا به ابد واقف سرّ تو نشد
گر چهل چلّه همی زحمت تسخیر کشید
.
پر ز گوهر شود از رشحۀ کلکم عالم
کاین همه گوهر منظوم به تقریر کشید
.
این قلم بازی من کشت مرا ای یاران
رستم است پای مرا هرکه از این قیر کشید!
.
می نترسد دگر از طعنۀ این خلق عوام
تا «نباتی» ، به سر این ساغر تکفیر کشید
- پنج شنبه
- 3
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 13:7
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید ابوالقاسم نباتی
ارسال دیدگاه