گر چه نیامد بر گلویت زخم خنجر.
بسمل شدی با زهری از دستان همسر.
پا می کشیدی بر زمین با چشم گریان.
یا پیش بابا می زدی در حجره پرپر.
جسمت اگر در ظاهر آسیبی ندیده.
پاشیده جانت از درون از پای تا سر.
چشمت سیاهی رفته بود از تشنه کامی.
آبی نبود اما لبی با آن کنی تر.
از کودکی تا آخرین لحظه ی عمرت.
یک دم نگشتی غافل از روضه ی مادر.
با هلهله دورت کنیزان زنده کردند.
در دیده ی سلطان ایران داغ اکبر.
جسمت ندید آزاری از گرمای خورشید.
شد سایه بانت بال یک دسته کبوتر.
هر روضه ات یک شعبه از کرببلا بود.
هر داغ تو یک داغ از آن شاه بی سر.
- چهارشنبه
- 9
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 17:51
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رسول رشیدی راد
ارسال دیدگاه