باز آتَش به دِلِ زَخمیِ دَریا افتاد
شُعله ای سُرخ روی سینه ی صَحرا افتاد
.
مَلکوت اَست عَزادارِ عَزیزِ حِیدَر
بَر زَمین بارِ دِگَر قِبله ی دُنیا افتاد
.
چه غَریبانه دَر این غُربتِ خود می میرَد
چه نَفَس گیر به خاک این گُلِ زَهرا افتاد
.
صورَتَش خورد به دیوار و صِدا زَد: مادر
فاطِمه بود کنارَش، وَلی اَز پا افتاد
.
گاه می گُفت؛ حَسَن، گاه؛ حُسِین، گاه؛ عَبّاس
یادِ اولادِ عَلی بود به هَرجا افتاد
.
باز هَم شُکر، جَوادَش به کنارَش آمَد
روی دامانِ پِسَر صورَتِ بابا افتاد
.
کَربَلا قِصّه عَوَض شُد، پِسَری پَرپَر شُد
پِدَری آمَد و بَر نَعشِ پِسَر تا افتاد...
.
...گُفت: بَعد از تو دِگَر خاک بَر این دَهر، عَلی...
...بَعدِ تو بر دِلِ مَن ماتَمی عُظمی افتاد
.
- دوشنبه
- 14
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 10:7
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رضا رسول زاده
ارسال دیدگاه