اينقده دستو پا نزن
جلوى چشماى ترم
گفتم كه عقده ها دارن
از مجتبى برادرم
چجورى برت گر دونم تا حرم
پاشو از رو خاكا ، رسيد خواهرم
ببين كه مى خندن به دور و برم
عمو جانم (٤)
چي به سر ، پيكر تو
اومد كه از هم پاشيده
زير سم مركب قدت
به قد اكبر رسيده
امون از غم و غصه هاى زمونه
مى دونم چرا پيكرت نيمه جونه
گرفتن با سنگا به سمتت نشونه
عمو جانم (٤)
عمه جونت داره مياد
دووم بيار تو رو خدا
طاقت بيار يه كم ديگه
اى يادگار مجتبى
نشستى چرا بى زره روى زين
چه وقته خسوفه پاشو مه جبين
تنت رو چجور بردارم از زمين
عمو جانم(٤)
- سه شنبه
- 22
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 12:2
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
اصغر چرمی
ارسال دیدگاه