خجالت از خیمه کرده آبم
به فکر تنهایی ربابم
افتاده رو دست من سرت وای
خون گلوی تو کرد خضابم
تیر حرمله جلوی چشمم
حلق تو بُریده گوش تا گوش
پیکرت رو تو بغل می گیرم
می کِشم ولی عبا مو روش
لرزه افتاده به دستای سرد بابا
تو بگو که چطور خیمه برگرده بابا
یاعلی ۳ جان
خدا می دونه چه حالی دارم
خیسه چشام و دل بی قرارم
مُستأصلم کرده داغت اما
می خنده لشکر بحال زارم
از بارون چشم پر خون من
شد کویر لب تو نمناک
سخته واسه ی بابا وللّهِ
روی صورتت بریزه خاک
تا ابد لایی لایی برات میگه مادر
خون تو مُهر مظلومی من شد آخر
یاعلی ۳ جان
- چهارشنبه
- 30
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 13:38
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه