از رو بلندی دارم می بینم
بی اختیار رو زمین می شینم
یکی،سنان زد به بازوی تو
نیزه فرو کرد به پهلوی تو
چقده شلوغه گودال بدنت شده لگدمال
نزن این قدر پروبال نزن این قدر پروبال
ای داداش مادرت رفت از هوش
میرسه صدای سم مرکب برگوش
حاجت نیست نعل نو بر تنت
نعل کهنه بس بود برا پاشیدنت
به دست و پایم لرزه فتاده
به خاک حسینم صورت نهاده
شکسته دیدم آیینه ی تو
قاتلت اومد رو سینه ی تو
بی حیا جسمتو چرخوند دل مادرت رو سوزوند
کاشکی زینبت نمی موند کاشکی زینبت نمی موند
تو گودال سراسیمه اومد
اول از رو کینه با لگد بر تو زد
می مردم نمی دیدم نامرد
چجوری رگهای گلوتو پاره کرد
*******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
- یکشنبه
- 3
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 1:13
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه