ای سرافرازم خودم دیدم چه آمد بر سرت
از تن پاشیده ات،پاشیده گشته خواهرت
دیدم از روی بلندی تیرباران شد تنت
دیدم از تل سنگهای تیز را دور و برت
خواهرت گم کرده دست و پا مکش پا بر زمین
وای اگر این صحنه ی غم را ببیند مادرت
بس که سر را بد بریده شمر دیدم یا اخا
به چه شکلی نیزه جا وا کرده زیر حنجرت
یکنفر در فکر پیراهن یکی فکر زره
یکنفر تنها شده خیره سوی انگشترت
دیدم از دور اسبها را نعل نو برداشتند
زیر ده مرکب تکان می خورد جسم بی سرت
عضو عضوت کل صحرا پخش شد ای یوسفم
اسبها بردند هر سوی بیابان پیکرت
خواستم تا با عبا جمعت کنم از روی خاک
لاجرم گشته عبا سهم علی اکبرت
آنکه با نیزه به تو می زد میان قتلگاه
حال با خنده کشیده گوشوار دخترت
کاش قبر کودکت باش نهان از چشم ها
عده ای نیزه به کف،دنبال قبر اصغرت
********
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
- یکشنبه
- 3
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 13:13
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه