چشمام برای تو بارون می باره
مسلم واسه غربتت بی قراره
تنها شدم من توی شهر کوفه
کوفی جماعت وفایی نداره
آه می بینم به نیزه سرت رو
آه می بُرّن اینا حنجرت رو
آواره ام من با چشمای گریون
ازدست کوفه دل من شده خون
برگرد برو که یه روزی تو این شهر
زینب میشه از غم تو پریشون
آه روی بام دارالاماره
آه دلم ازغمت زد شراره
روضه میخونم برای سر تو
رو نیزه میره سر اصغر تو
غوغا میشه توی بازار کوفه
دعوا میشه واسه انگشتر تو
آه امان از دل خواهر تو
آه می سوزه موی دختر تو
- پنج شنبه
- 7
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 15:29
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
امیر روشن ضمیر
ارسال دیدگاه