تو خیمه از غصه من بی قرارم
دارم برای تو از غم می بارم
مثل پدر هستی واسم همیشه
غیر از تو من هیچ کسی رو ندارم
آه که تنها شدی بین لشگر
آه عمو جون داری میشی پرپر
عمّه دیگه من میرم توی میدون
ای وای که از مرکب افتاد عموجون
بی حال و زخمی شده توی گودال
در بین لشگر اسیره پر از خون
آه بمیرم که خیلی غریبی
آه بمیرم که خَدّالتَریبی
این نیزه ها که رو سینه ات نشسته
ای وای که راه نفس هات و بسته
دستم به روی تن تو سپر شد
من مثل زهرام بادست شکسته
آه ببین مادر تو رسیده
آه چرا قامت اون خمیده
- پنج شنبه
- 7
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 16:11
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
امیر روشن ضمیر
ارسال دیدگاه