• دوشنبه 3 دی 03

 موسی  علیمرادی

شهادت حضرت رقیه(س) -(انگار روح فاطمه در او دمیده بود)

641

انگار روح فاطمه در او دمیده بود 

آیینه ای که دیده عالم ندیده بود 

هنگام خواب در بغل عمه زینبش 

دختر نگو بگو ملکی آرمیده بود 

از هر طرف پدر به تماشاش می نشست  

از بس که اوبه حضرت زهرا کشیده بود 

یادش به خیر آن شب جشن سه سالگیش 

با با دو گوشواره زیبا خریده بود 

یادش به خیر روز تولد برای او 

زینب براش چادر مشکی بریده بود 

چادر به سر که کرد دل خانواده رفت 

گویا که مهر درشب تیره دمیده بود  

آوردسینه ریز قشنگی عمو براش 

خوشبخت تر ز او به خدا کس ندیده بود 

بعد از پدر به سینه او غم سپرده شد 

افسوس هر چه داشت به تاراج برده شد 

حالا به روی خاک خرابه فتاد ه است 

طفلی که بیش از همه زخمی جاده است  

حالا نه گوشواره به گوش و نه سینه ریز 

بر سینه داغ خاطره ها را نهاده است 

در گوش های دخترک کوفه دیده بود  

آن گوشواره ها که پدر هدیه داده است 

آن که به بوسه ی پدر از خواب می پرید 

کارش به تازیانه و سیلی فتاده است 

ازبس گرفته سیلی از او نور دیده را 

کم سو ترین ستاره این خانواده است 

روزی غزال خانه ارباب بود وحال  

زینب شده عصایش اگر ایستاده است 

او که همیشه شانه عباس جاش بود  

در زیر دست و پاچقدر اوفتاده است 

این غصه اش نبود که دشمن مرا زد است 

تنها غمش همین شده بابا نیامده است 

آنقدر گوشه ویرانه روضه خواند 

آخر به بزم گریه خود شاه را کشاند 

میخواست از ادب برود پیشواز او 

خود را کشان کشان طرف آن طبق رساند 

تا که رسید دور پدر گشت و گشت وگشت 

بر روی خویش لطمه زد نوحه خواند و خواند 

فرشی نداشت پهن کند پیش پای او  

سررا به روی زلف پریشان خود نشاند 

اهسته و بریده بریده سلام کرد 

این لکنت از سیاهی شب یادگار ماند 

هر زخم را که دید نفس سخت تر کشید 

هنگام دیدن لب بابا نفس نماند 

«این لب هزار بار مرا بوسه داده است» 

این گفت و لب به روی لب یار جان فشاند 

او رفت و هیچ وقت جدا از محن نشد 

مثل حسین کنج خرابه کفن نشد 

  • شنبه
  • 9
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 13:31
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران