سپاه پلکهایش چند لشکر را تکان می داد
علی با خطبه خوانی قلب منبر را تکان می داد
به وقت زُهد سلمان را کرم می کرد و حاتم را؛
عیار راستگویی اش اباذر را تکان می داد
خودش نه پلک بر هم می زد و اینگونه بی پیکار
دل هر مالکی مانند اشتر را تکان می داد
به یک ضربه سرش را می بُرید از تن به آسانی
به سختی آن که وقت جنگ پیکر را تکان می داد
و جبرائیل درسش را به حیدر چون که پس می داد
علی بن ابیطالب فقط سر را تکان می داد
همیشه بعد دیدار علی از بس تحیُر داشت
یکی باید می آمد دوش قنبر را تکان می داد
میان گرد و خاک جنگ تا او را ببیند هم
علی بود آن که از جایش پیمبر را تکان می داد
نه در دنیا دل ما را که نام مرتضی قطعاً
به وقت مرگ هم اعضای نوکر را تکان می داد
- شنبه
- 9
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 15:3
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
مهدی رحیمی زمستان
ارسال دیدگاه