با زهرِ کینه، تاب وتوانم گرفته شد
قوّت نماند و باز زبانم گرفته شد
ماندم در این حوالیِ غمها چه می شود؟
در این شرایطی که توانم گرفته شد
تا خاطرم رسید مراثیِ کربلا
ای وایِ دل که امانم گرفته شد
وقتی زدند عمّه ی مظلومه بر زمین
آوار شد زمین و زمانم گرفته شد
بر عمّه ی سه ساله ی من حرفِ بد زدند
حسّی غریب آمد و جانم گرفته شد
گودالِ قتلگاه دلم را شکسته است
با یک سری تمامِ بیانم گرفته شد
ای وای از اسارت و از زجرِ کوفیان
غیرت رسید واشکِ روانم گرفته شد
از شامِ پُر بلا چه بگویم چها گذشت
از صحبتش عجیب دهانم گرفته شد
بزمِ شراب و مجلسِ نامحرمانِ شهر
دیگر بس است نام و نشانم گرفته شد
شاعر :محسن راحت حق
- یکشنبه
- 10
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 9:14
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
ارسال دیدگاه