لب گشا تا که بگویی سخن آخر را
چشم وا کن که ببینی تو دو چشم تر را
از زمانی که در این دشت رسیدیم حسین
همه جا می شنوم زمزمه ی مادر را
همه غمها به دل خواهر تو ریخته شد
گرهی روی گره تا که زدی معجر را
من اگر بی تو از اینجا بروم می میرم
چکنم گر به روی نیزه ببینم سر را
تازه خوابیده به گهواره علی،می ترسم
نیزه ای بعد تو بیدار کند اصغر را
چشم بر هم نزده در همه جا می بینی
تکه تکه به روی خاک،تن اکبر را
چشم بر هم نزده جسم تو را می پاشند
می کشانند روی خاک،گل پرپر را
چشم بر هم نزده،شمر برت گرداند
می کند زیر و زبر،با نوک پا پیکر را
.
.
چشم بر هم نزده روز دهم آمده است
چشم بگشا و ببین بر روی تل خواهر را
بارها چشم به هم می زدم اما دیدم
سر بریده نه،فقط پاره کند حنجر را
سر بریدن ز تن تو چقدر طول کشید
بر نمی دارد عدو از گلویت خنجر را
******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
چشم بر هم نزده جسم تو را می پاشند
می کشانند روی خاک،گل پرپر را
چشم بر هم نزده،شمر برت گرداند
می کند زیر و زبر،با نوک پا پیکر را
.
.
چشم بر هم نزده روز دهم آمده است
چشم بگشا و ببین بر روی تل خواهر را
بارها چشم به هم می زدم اما دیدم
سر بریده نه،فقط پاره کند حنجر را
سر بریدن ز تن تو چقدر طول کشید
بر نمی دارد عدو از گلویت خنجر را
******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
- دوشنبه
- 11
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 12:42
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه