ضرب شمشیری که دستان ابوفاضل برید مانـده ام با دسـت عبـداله چه سازد ؟
تیغ فولادی که سقا را به خاک و خون کشید مانـده ام با دسـت عبـداله چه سـازد ؟
******
دیده عمو را به خون خود شناور بر زمین
در میان لشکــری بی یار و یاور بر زمین
خون حیدر ، عشق عمو در درون او چه شد؟
طفل ده ساله شده مـردی دلاور بر زمین
دستش از دستم کشیده سوی عمو می دود
یا عمو گویان ، شتابان جانـب او می رود
مِن مُعین ها را شنیده در سرود بی کسی
لحظـه های آخرین ، رزم آور او می شود
ضرب شمشیری که دستان ابوفاضل برید مانـده ام با دسـت عبـداله چه سازد ؟
******
با تمنّـا ، با تضـّرع ، نالـه ای کردم بیـا
غیرتـت باشـد قبـولم ای جوانمردم بیـا
جان عبـداله امانـت دست عمّـه بوده ای
من چگونه تا حرمگـاه بی تو برگردم بیـا
یا حسین بنگر به سوی تو کفن پوش آمده
نغمة ابن الکـریمش تازه بر گـوش آمده
نونهـالِ تـازه جـانی از تبـار هـاشـمی
در رگش مانند قاسم غیرتش جوش آمده
ضرب شمشیری که دستان ابوفاضل برید مانـده ام با دسـت عبـداله چه سازد ؟
******
دست عبداله سپر شد مثل شیری صف شکن
کوفه را گوید ، بگیرید قبل عمو ، جان من
من چه می بینـم بـرادر یا بـرادر زاده را
روی لب گویم حسین و زیر لب گویم حسن
ضربـت دسـت ستمگـر بازوانش بشکند
تیغه شمشیر دشمن ، استخوانش بشکند
با ابوفاضل چه کردند این خدا نشناس ها ؟
شـدّت فـولاد و آهن کل جانـش بشکند
ضرب شمشیری که دستان ابوفاضل برید مانـده ام با دسـت عبـداله چه سازد ؟
******
من که ویران دیده ام در نیمه روزی باغ گل
دیـدگـانـم را ببنـدم تا نبینـم داغ گـل
پنجه آویزان شده با پوست ، از بازوی او
آخرین یار حسیـن گردیده استحقاق گل
طفـل ده سـاله بنـازم مرحبـا بر همتت
جان عبدالله چه کردی ؟ عالمی در حیرتت
سـروری در وصف کارت ای جوانمرد حسن
پرچم شعـرت فرازد ، آفـرین بر غیرتت
ضرب شمشیری که دستان ابوفاضل برید مانـده ام با دسـت عبـداله چه سازد ؟
******
- چهارشنبه
- 13
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 17:13
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه