دَر هَوایت تا که باشم، پَر به دردم می خورد
زیرِ پایَت تا گُذارم، سَر به دردم می خورد
.
زندگانیِ خودم را خَرجِ روضه می کنم
مطمئنَّم روضه ها آخَر به دردم می خورد
.
دستِ خالی می روم، امّا یقین دارم حُسین
روزِ مرگم این دو چَشمِ تَر به دردم می خورد
.
دَر قیامت مادَرَت زَهرا به دادَم می رِسَد
این مقامِ نوکری، مَحشَر به دردم می خورد
.
گفت پیغمبر؛ حسین بابِ نِجاتِ اُمَّت است
پس گِدایی کردن از این دَر به دردم می خورد
.
من بَراتِ کربلا را از رُقَیِّه خواستم
عاقبت هَم، نازِ این دُختَر به دردم میخورد
.
- جمعه
- 15
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 16:27
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رضا رسول زاده
ارسال دیدگاه