بابا شکست حُرمتِ من، در سه سالگی
از حَد گذشت غُربتِ من، در سه سالگی
.
پیریِ من برای همه آشکار شد
دیدی خَمید قامتِ من در سه سالگی؟
.
در شام، دخترت به تمسخُر گرفته شد
ای وای از خجالتِ من در سه سالگی
.
دستانِ زَجر بود بزرگ و... عَجیب نیست
تغییرِ طَرحِ صورتِ من در سه سالگی
.
گیسو که سوخت، شانه به دردی نمی خورَد
شُد شانه ی تو حسرتِ من در سه سالگی
.
تو چوب خوردی و به لبم مُشت می زدم
دارد دلیل، لُکنتِ من در سه سالگی
.
گیرم که گوشواره خَریدی، چه فایده!
شد پاره جای زینتِ من، در سه سالگی
.
این تِکّه مَعجَری که هنوز است بر سرم
باشد گواهِ عِصمتِ من در سه سالگی
.
کاخِ یزید را به سَرَش می کُنم خراب
این است اوج قُدرتِ من در سه سالگی
- جمعه
- 15
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 16:35
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رضا رسول زاده
ارسال دیدگاه