ای گل خوشبوتراز باغ بهشت
ای حسن فطرت گل مینوسرشت
پنجه ی تقدیر روی غنچه ها
نام جاوید تو را باخون نوشت
کودکی امّا دلت آگاه بود
نام جانبخش تو عبدالله بود
ای که عطر توست هم بوی حسن
یادگار باغ مینوی حسن
ای که با دیدار رخسارت حسین
یاد می کرد از گل روی حسین
عمرکوتاهت مصیبت سنج بود
آخر عمرتو درد ورنج بود
ای یگانه زائر روی حسین
آخرین قربانی کوی حسین
چرخ از ایثار تو شد محو ومات
تا دویدی از حرم سوی حسین
گفتی ای جان عمو من آمدم
کودکم ،باتو ولی هم مقصدم
آمده ام ای من بلا گردان تو
دست های کوچکم قربان تو
تا که جانی دربدن باشد مرا
پایداری می کنم ازجان تو
من به بوی تو عموجان زنده ام
گرچنین دیر آمدم شرمنده ام
من فدای آن لب خاموش تو
می شوم از عطرتو مدهوش تو
آرزو دارم که همچو اصغرت
جان دهم درگرمی آغوش تو
تاکه جانان همه باشد امان
می خرم من تیر دشمن را به جان
تاکه برمن توبشارت می دهی
جان به من بایک اشارت می دهی
بسته ام بارسفرسوی بهشت
چون به من قول زیارت می دهی
تا به سوی موکب اجلال تو
با پدر آیم به استقبال تو
ای یگانه آفتاب کربلا
آفتاب انقلاب کربلا
دست های کوچک من می شود
آخرین برگ کتاب کربلا
این کتاب دردوماتم خواندنی است
ای «وفایی» تا قیامت ماندنی است
- جمعه
- 22
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 18:58
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه