گریه کردم به تو و از تو نوایی نرسید
هرچه گفتم پسرم هیچ صدایی نرسید
بوسه دادم به لبت تاکه لبی بگشایی
ازلب غرقه به خون تو نوایی نرسید
سوخت از داغ توبابا جگر سوخته ام
سوی این سوخته دل باد صبایی نرسید
گرکه خون جگرم ریخت زدیده به دلم
سخت تراز غم تو تیر بلایی نرسید
به کنار تن صد چاک تو بیمار شدم
سوختم درتب غم، گرد شفایی نرسید
بار داغ تو به روی جگرم سنگین بود
درد بسیار به دل بود ودوایی نرسید
گره افتاد چو درکار دلم از داغت
غیرزینب زحرم عقده گشایی نرسید
خواستم تا که به ناله زجهان دست کشم
جان به لب آمد وغمناله به جایی نرسید
به وفائی که تو دادی به ره دوست نشان
در ره عشق ووفا هیچ وفایی نرسید
- جمعه
- 22
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 19:10
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه