در ناقه عیال شاه را میبردند
یک قافله اشک و آه را میبردند
.
خورشید از آسمان تماشا میکرد
در نیزه هلال ماه را میبردند
.
از کرب و بلا بسوی دربار یزید
مجموعه ی قتلگاه را می بردند
.
دنیاشده تیره درنگاه زینب
چون شب زدگان پگاه را میبردند
.
با کعب سنان و قدرت سرنیزه
یک عده ی بی پناه را میبردند
.
با پای برهنه و طنابی در دست
اطفال غریب شاه را میبردند
.
فریاد! از این درد که امواج بلا
دریا دل خیمه گاه را میبردند
.
- یکشنبه
- 24
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 10:11
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حاج داود بیدق داری
ارسال دیدگاه