توی خیمه من مثل یک کبوتر بی بال و پرم
عمه زینب رحمی کن به التماس چشمای ترم
افتاده عمو میون گودال
بین نیزه ها زده پر و بال
شمشیر و سَنان و خنجر و سنگ
داره می میره زبون من لال ...
غرق خونه عمه بدنش
غارت میشه اعضای تنش ...
چی می بینم چه شلوغه عمو جونم دور و بر تو
تو این غوغا بوسه زده تیر و نیزه بر پیکر تو ...
دست من شده شبیه زهرا
جون میدم دیگه پیش تو حالا
توی بغلت دارم می بینم
بابا حسنم رسیده اینجا ...
تو آغوش تو خیس چشام
زندگی رو بی تو نمیخوام ...
- یکشنبه
- 24
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 11:50
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
امیر روشن ضمیر
ارسال دیدگاه