• شنبه 3 خرداد 04

 حسن لطفی

مصائب کوفه و مجلس ابن زیاد لعنت الله علیه -(بسکه در کوی و گذر وقتِ تماشا ریختند)

849

بسکه در کوی و گذر وقتِ تماشا ریختند
کودکانت بر زمین از ضربِ پاها ریختند

عده‌ای شاگردهایم عده‌ای دیگر کنیز
کوچه کوچه پیشِ پایم نان و خرما ریختند

در شلوغیِ مسیرِ کاخ هِی روی خاک
دختران از هول دادنهای آنها ریختند

بارها ما بر زمین خوردیم از ما رد شدند
مثلِ آنروزی که با در رویِ زهرا ریختند

نیزه داران موقع اُطراق هرجایی که شد
اینهمه سر را به روی هم همانجا ریختند

آتشِ خیمه ، کشیدن‌های تا کوفه چه کرد
گیسوان بچه‌ها یا سوخته یا ریختند

بی هوا بر ناقه‌ها زد تا که از آن ارتفاع
دخترانت پشتِ هم در بینِ صحرا ریختند*

مردمانی که درِ این خانه می‌خوردند نان
کُنجِ زندان با قُل و زنجیر ما را ریختند

با لب و دندانِ تو با چوب بازی کرد و زد
آه دندانهای تو آنقدر زد تا ریختند

خوب پیدا هست از بویی که دارد موی تو
در تنورِ روشنی دیشب سرت را ریختند


*حرام زاده‌ای بنام سهیل ابن عُرَیف تا دروازه کوفه با سیخی که در دست داشت برناقه‌ها میزد تا کودکان از آنها بیافتند(تذکره الشهدا ودیگرمقاتل)

(حسن لطفی ۹۷/۰۶/۳۱)

  • دوشنبه
  • 25
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 9:23
  • نوشته شده توسط
  • TzwSVsOw

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران