وقتی که دست تو جدا شد
فرق سرت تا ابرو وا شد
عجب قیامتی به پا شد
داداش بمیره برای تو برادرت
داداش تا زمین خوردی همه ریختن سرت
داداش... ای وای
داداش خیلی بد شکسته فرق سر تو
داداش چقدر کوچیک شده پیکر تو
داداش... ای وای
امان از این غم نفس گیر
تنت پُره از زخم شمشیر
سمتت اومد چهار هزار تیر
ای وای بی هوا با هرچی می شد زدنت
ای وای جای سالم نداری رو بدنت
ای وای
ای وای لخته های خون چشات و بسته آه
ای وای اینهمه تیر رو تنت نشسته آه
ای وای...
اهل حرم شدن بیچاره ت
واویلتا از قتل و غارت
زینب داره میره اسارت
بی تو ، خون میشه حتی دلِ آب فُرات
بی تو ، می شْکنه حُرمتِ این مخدرات
بی تو... ای وای
بی تو ، زن و بچه رو اسارت می بَرَن
بی تو ، دشمنا همه به فکر معجرن
بی تو... ای وای
- یکشنبه
- 31
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 11:4
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه