داره از فرق سرش ميسوزه تا پاش
آقايي كه زهر آورده جون رو لبهاش
زود بريد خبر بديد مهدي ش بياد و
بده آب بهش آخه ميلرزه دستاش
دنيا بازم وفا نكرد به بچه هاي فاطمه
بازم خزوني شد يه گل از نوگلاي فاطمه
نور چشاي فاطمه
غريب شهر سامرا
شبيه مادرش حالا
ميشه جوونمرگ بخدا
واويلتا
......……
صداي زمزمه ء صاحب زمونه
بالاي سر بابا روضه ميخونه
گريه هاش بند نمياد شبيه بارون
اول آواره گي ه آقامونه
سر بابا رو پاش ه و داره شهادتين ميگه
امام حسن بالباي خوني حسين حسين ميگه
از شاه عالمين ميگه
محشري بود تو كربلا
آقاي تشنه لب ما
عريان رها شد رو خاكا
واويلتا
......……
اين روزها امام زمان چه بيقراره
اشكايي به رنگ خون داره ميباره
جز غم بابا و كربلا و گودال
داغ محسن و ميون سينه داره
آخه توي همين روزها در به سر فاطمه خورد
محسنش افتاد با لگد نيومده به دنيا مرد
هجوم غم حيدر و برد
ميخ و لگد به سينه دوخت
دشمن تا شعله بر فروخت
جنين شيش ماه رو سوخت
واويلتا
......……
- یکشنبه
- 31
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 11:35
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
مجتبی صمدی شهاب
ارسال دیدگاه