چون شام گشت، آل پیمبر، مقامشان
از چاشت گاه کوفه بتر گشت، شامشان
.
از دُرد دَرد و زهر غم و شربت فراق
کرد آن چه داشت، ساقی دوران، به جامشان
.
یک صبح و شامِ حشر، شفاعت بُوَد جزا
یک صبح تا به شام، عقوبت به شامشان
.
صید حرم به شام کشید آسمان چرا؟
اندیشه ای نداشت ز صید حرامشان
.
منزل، خرابه؛ فرش، زمین؛ سقف، آسمان
در شام شد ز کوفه فزون، احتشامشان
.
خوانْد اهل بیت را و سر شاه را یزید
در طشت زر نهاد، پی احترامشان
.
شد محشری به پا چو عیان گشت سر، بلی
طالع شد آفتاب قیامت، به شامشان
.
آن روز خلق، آل نبی را شناختند
کآورد آن لعین، به صف خاص و عامشان
.
بُد شامشان ز کوفه بتر، کوفه شان ز شام
ز احوال شام و کوفه شمارم کدامشان؟
.
کُشت و گرفت و بُرد و به تاراج داد و سوخت
مرد و زن و لباس و جهیز و خیامشان
.
با آن چه کرد، کرد پشیمانی آشکار
صیدی نداشتند که می کرد رامشان
.
اندیشه ای ز جور و جفا، آن لعین نداشت
بودش سر ستیزه، قضا بیش از این نداشت
.
- دوشنبه
- 1
- مهر
- 1398
- ساعت
- 11:6
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مرحوم میرزا محمد شفیع
ارسال دیدگاه