ناله ای سوخته از سینه سوزان آید
وین نوائیست که از گوشه زندان آید
آن چه زندان که سیه چال بود از دهشت
شبو روزش به نظر تیره و یکسان اید
های هارون که گرفتار تو شد موسی عصر
شب و روز تو و او هر دو به پایان اید
سالها این پسر فاطمه مهمان تو هست
هیچ گفتی که چه ها بر سر مهمان آید
همدم آن پدر پیر زچندین اولاد
طفل اشکی است که از دیده به دامان آید
امشب از غربت او سلسله هم می نالد
که آن جگر سوخته را عمر به پایان اید
کندو زنجیر از آ« جان بزندان مأنوس
نکشد دست اگر بر لب او جان آید
گرچه این زمزمه خاموش شود تا به ابد
بانگ مظلومیش از سینه باران اید
سید رضا مؤید
- یکشنبه
- 9
- مهر
- 1391
- ساعت
- 6:7
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
- شاعر:
-
استاد سید رضا موید
ارسال دیدگاه