چنان که میبرد عطش،ز طفل تشنه تاب را
ندیدن ضریح تو ز من گرفته خواب را
نمیرسد شمیم تو به دشمنت وگرنه او
به کعبه پیش عطر تو،نمیزند گلاب را
دو پادشاه و یک زمین؟؟به این نگاه حق بده
که درکنار گنبدت نبیند آفتاب را
غنیمتیست بودنت برای سرزمینمان
نگین به ارزش خودش بها دهد رکاب را
بهشت در ورودی ضریح تو نشسته است
بیا و لحظه ای ببر ز چشم ها حجاب را
بریز در پیاله نه،که در قنوت زائران
برای مستی و جنون ز چشم خود شراب را
چه خواهم از نگاه تو....کنار بارگاه تو...
تویی که قبل هر سوال داده ای جواب را
- چهارشنبه
- 3
- مهر
- 1398
- ساعت
- 11:21
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عباس جواهری رفیع
ارسال دیدگاه