• دوشنبه 3 دی 03

 مهدی رحیمی زمستان

شعر مناجات باخدا و ماه رمضان -(آدمی چیست که اینقدر به خود می نازی؟)

780

آدمی چیست که اینقدر به خود می نازی؟
داری از عمر خودت می زنی و می سازی

زندگی مثل قماری ست مسلم که در آن
هر قدر خبره شوی آخرسر می بازی

به دوای تو طبیبان همگی دل سردند
چه بلایی به سر روح و تنت آوردند

این قدر زور نزن زندگی ات آمال است
آخر عمر مگر بیش تر از صد سال است؟

به چه دلخوش شده ای موی سر و قد بلند
نفس برده است به تاراج جهانت را چند؟

همه ی زندگی ات را سر این تن دادی
خوب بنگر که به افسار که گردن دادی؟

اینکه اینگونه تورا بند زده شیطان است
روز و شب هی به تو لبخند زده شیطان است

دشمن توست اگر همره راهت شده است
باعث خستگی و روی سیاهت شده است

تو که با دست خودت آفت جانت شده ای
چه قدر پیش همه قفل زبانت شده ای

دست بردار به تسبیح خداوند خودت
کی خودت را تو رها می کنی از بند خودت

کی صدای تو رها گشت و به الله رسید
خواب ماندی و شب هفدهم ماه رسید

توبه کن توبه تو که وقت عبادت داری
سیزده روز دگر مانده و فرصت داری 

سیزده روز دگر مانده و سرگردانی
نفس را باید از این راه تو برگردانی

دست بر دامن هرکس بزنی بیهوده ست
نفس تو سرکش و مغرور و گناه آلودست

بارالها چه کنم آب حیاتم بدهی
باز وقت سحر از غصه نجاتم بدهی

  • شنبه
  • 6
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 19:41
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران